داستان بازی Little Nightmares II
در این مقاله قصد داریم داستان به نسبت پیچیده و جالب بازی موفق Little Nightmares 2 را بررسی کنیم و جوانب مخفی آن را بسنجیم و ارتباط آن را با شماره اول بازی دریابیم. قبل از خواندن بقیه مطلب به شما اعلام..
در این مقاله قصد داریم داستان به نسبت پیچیده و جالب بازی موفق Little Nightmares 2 را بررسی کنیم و جوانب مخفی آن را بسنجیم و ارتباط آن را با شماره اول بازی دریابیم. قبل از خواندن بقیه مطلب به شما اعلام میکنم که این مقاله شامل اسپویلر های فراوان از داستان بازی اول و دوم است. پس اگر بازیها را هنوز تجربه نکردهاید از خواندن ادامه این مطلب اجتناب کنید. اگر بازی قبلی را هم تجربه کرده باشید میدانید کلمه “ساده” جایی در داستان این دو بازی ندارد. پس برای درک بهتر داستان بازی باید به جزییات زیادی توجه کرد و باوجود ابهامات زیادی که در داستان حضور دارند، فرضیهپردازی امری اجتنابناپذیر است پس درصورتیکه ایدهای جدید و یا مغایر با متن اینجانب در نظرتان هست حتماً در قسمت ارسال نظرات بیان کنید تا به تبادلنظر بنشینیم.
بازی با نمایش یک راهروی طولانی که به شکلی خمیده پیش چشمان ما شکلگرفته و در انتهای آن دری وجود دارد که سمبل یک چشم بزرگ بر روی آن حکاکی شده است. این سمبل را دفعات زیادی در دنیای سری بازیهای Little Nightmares دیدهایم. قبل از اینکه بتوانیم آنچه در پشت در انتظارمان را میکشد را کشف کنیم، انفجاری با صدای بلند و از جنس امواج رادیویی تصویر را ما را از تصویر یک تلویزیون به میانه یک جنگل پرتاب میکند. اینجا است که با Mono آشنا میشویم. شخصیت اصلی ما در این بازی که باید در کنار او رازهای دنیای تاریک بازی را یکی پس از دیگری برملا کنیم. Mono در ابتدا بدون هدفی مشخص به داخل این جنگل قدم میگذارد و خطرهای بسیاری مانند سقوط تنه درختان و تلههای پنهانی که توسط شکارچی منطقه کارگذاری شده است پشت سر میگذارد. دیری نمیگذرد که او به کلبه این شکارچی رسیده و پس از ورود به آن به کشف جالبی دست مییابد. صدای موزیکی آشنا از زیرزمین کلبه به گوش میرسد که Mono با دنبال کردن آن دختر کوچکی را در حال نواختن این آهنگ با جعبه موسیقیاش مییابد. با استفاده از تبری که در نزدیکی پیدا میکند، Mono درب اتاق را شکسته و موفق میشود که با دختر ملاقات کند. این دختر همان کاراکتر اصلی بازی قبلی که Six نام داشت است اما از بارانی زرد معروفش خبری نیست. پسازاینکه Mono باحالتی دوستانه سعی در نشان دادن ذات خوب خودش است، Six چندان به او اعتماد نکرده و حال که میداند دیگر زندانی نیست، شروع به فرار کردن میکند. Mono به دنبال او میرود و متوجه میشود که دختر قصد دارد به اتاق زیرشیروانی دسترسی پیدا کند. هردوی آنها خیلی سریع میفهمند که با همکاری با یکدیگر میتوانند سادهتر از سد موانع عبور کنند پس برای زنده ماندن، اتحادی زودهنگام را بین خودشان تشکیل میدهند. ازاینجا به بعد پیشروی برای هر دو سادهتر شده چراکه همکاری آنها منجر به سادهتر شدن عبور از موانع شده است.
Mono اکنون در رسیدن به هدفش که ظاهراً مربوط به همان راهرو و سیگنالهای تلویزیونی مرموز است مصممتر شده زیرا همراهی باهوش در کنار خود دارد و دیگر در این دنیای تاریک و ترسناک، تنها نیست. دیری نمیگذرد که آنها شکارچی را ملاقات میکنند. شخصی که صورتش را با یک گونی پوشانده و تفنگی شکاری و چراغقوهای در دست دارد و برای شکار کردن هر دو کودک مسافت طولانیای را به دنبال آنها میآید. پس از تعقیب و گریزی نفسگیر، دو کودک تفنگی را داخل یک کلبه کوچک پیداکرده و با همکاری یکدیگر، شکارچی را از زندگی مشقت بارش خلاص میکنند. سپس Mono و Six سوار بر یک در چوبی شناور روی یک دریاچه مهآلود، به سمت شهری با نام Pale City حرکت میکنند. Six به نظر آزرده و افسرده میرسد و این حالت روحی شاید چندان ارتباطی به قتلی که تازه به کمک Mono مرتکب شدند نداشته باشد. ساختمانهای Pale City باحالتی عجیب و شوم تحت تأثیر یک فرکانس منتشرشده که از ساختمانی در مرکز آن ساتع میشود، خمیده شده و شکلی غیرعادی به خود گرفتهاند. ساختمان مرکزی که این سیگنال را منتشر میکند با نام The Signal Tower شناختهشده که برجی بلند با آنتنی در رأس آن است که نوری عجیب و بنفش از آن منتشر میشود. این برج، میتواند هر آنچه در اطراف آن است را تغییر و تحت تأثیر خود قرار دهد و شاید علت وجود کاراکترهایی عجیب و ازریختافتاده و ترسناک در این دنیای کابوس وار همین برج مرموز باشد. با کمی پیشروی جنبه دیگری از شخصیت Mono برای ما نمایان میشود. با رسیدن به یک تلویزیون که تصویری سفید در کنار سیگنال قدرتمندش را منتشر میکند، Mono به سمت صفحهنمایش آن حرکت کرده و با لمس کردنش، تصویری آشنا از همان راهرو که در اول بازی دیدیم، بر روی صفحهنمایش نمایان میشود. Mono با قدرتی که دارد این تصویر کج و خمیده را صافکرده و به داخل صفحه تلویزیون کشیده میشود و خود را در همان راهروی کذایی مییابد. Mono به سمت دری که در انتهای راهرو است حرکت میکند اما هر چه به در نزدیکتر میشود، زمان آهستهتر شده تا درنهایت او به داخل واقعیت پرتاب و راهرو حذف میشود و رازی که در پشت است و اینکه چرا این سیگنال، Mono را به سمت خود جذب کرد در هالهای از ابهام باقی میماند.
با حرکت کردن در سطح شهر دو ماجراجوی داستان ما به مدرسهای شوم میرسند که وسط راه آنها قرار دارد و آنها چارهای جز عبور کردن از داخل آن را ندارند. داخل مدرسه چیزهای زیادی از جنس کابوس انتظار آنها را میکشد. از شاگردانی مدرسهای که ظاهری شبیه به عروسکهای ترسناک دارند تا معلم ترسناکتر آنها که مراقبشان است و آموزشهایی که معلوم نیست چه میتواند باشد به آنها میدهد. این معلم آنقدر تحت تأثیر برج شوم قرارگرفته که گردنش مانند یک مار بهطور بسیار ترسناکی دراز میشود. همچنین آنچه این معلم مخوف به شاگردانش تدریس میکند نیز جالب است. اگر به دستنوشتهای او روی تختهسیاه و یا جریمهای که به یکی از شاگردان در طبقه بالاتر داده است توجه کنید، شکل آشنای همان چشم معروف در کنار برج شوم را خواهید دید. ظاهراً سیگنال منتشرشده، اهالی شهر را شست و شوی مغزی میدهد تا بدون هیچ مقاومتی از آن پیروی کنند و این تفکر را نیز در ذهن دیگران نهادینه کنند. پس از گشتوگذار در مدرسه Mono توسط شاگردان در کمدی زندانی میشود و در این فرصت بهدستآمده، آنها Six را دزدیده و به مکانی نامعلوم در مدرسه منتقل میکنند. حال بر عهده Mono است تا دوست جدیدش را پیداکرده و نجات دهد. پس از ماجراهای خطرناک بسیار هم با معلم و هم با شاگردان مدرسه و عبور از نقاط مختلف مدرسه مانند ناهارخوری، کتابخانه و آزمایشگاه، Mono موفق میشود Six را درحالیکه از سقف توسط شاگردان آویزان شده و شکنجه میشود، پیدا کند و او را نجات دهد. این عملیات نجات ظاهراً دلبستگی بیشتری را بین این دو ایجاد میکند اما از طرفی Six خوی وحشیتری به خود گرفته تا جایی که برای انتقام، بدون دخالت Mono خودش یکی از شاگردان مدرسه را بهطور وحشیانهای به قتل میرساند. گویا تاریکیای در اعماق روح Six نفوذ کرده است.
پس از تعقیب و گریز نفسگیر دیگری با معلم ترسناک مدرسه، آن دو نهایتاً از مدرسه فرار کرده و خود را دوباره در کوچههای بارانی Pale City مییابند. با کمی پیشروی، قهرمانهای داستان به یک لباس آشنا که بر روی زمین افتاده است میرسند. یک بارانی زردرنگ. Six بدون معطلی بارانی را تن میکند تا از رگبارهای تازیانه وار باران در امان باشد. این نکته که این بارانی معروف در این نقطه از داستان بازی نمایان شده است، پرسشهای زیادی را در مورد مقطع زمانی بازی و مقایسه آن با زمان رخ دادن رویدادهای بازی اول ایجاد میکند که در آیندهای نزدیک به آن خواهیم پرداخت. توقف بعدی برای قهرمانان قصه ما، بیمارستانی ترسناک است. جایی که آنها باید به قلب تاریکی رخنه کنند. بیمارستان محل زندگی یک دکتر دیوانه است که ظاهری چاق و فربه دارد و از سقف بیمارستان آویزان میشود و روی آن حرکت میکند. او در بیمارستان بهوسیله جراحیهای مختلف مشغول خلق کردن ساختههایی ترسناک و مخوف است. او همچنین ماسکهای مختلفی را میسازد و به افرادی که توانایی پرداختن هزینه آن را دارند میفروشد تا ظاهر ترسناک خودشان را توسط این ماسکها مخفی کنند. این موضوع توضیح میدهد که چرا بسیاری از هیولاها در بازی اول، این مدل ماسکها را بر صورت داشتهاند و چرا برخی افرادی که فقیرتر و تنگدستتر بودهاند، مانند شکارچیای که در اول داستان ملاقات کردیم، مجبورند با موادی که در دسترس دارند مانند یک گونی ساده صورت خود را بپوشانند. بیمارستان فقط خانه دکتر ترسناک ما نیست. قهرمانهای ما چیزهای مخوف دیگری مانند دستهایی قطعشده و زنده که تلاش در خفه کردن هر چیزی که به آن میرسند را دارند و یا بیمارانی که شبیه به مانکن هستند. این بیمارها زمانی ساکنان شهر Pale City بودهاند و برای جراحی زیبایی به دکتر مراجعه کردهاند اما دکتر، پا را بسیار جلوتر از چیزی که آنها میخواستهاند گذاشته و بسیاری از اعضای آنها را با اعضای مصنوعی جایگزین کرده است. به عبارتی او، هر آنچه به ساکنین شهر معنای انسان بودن میداده را جایگزین کرده و حالا آنها مانند مانکنهایی بیجان در تاریکیهای بیمارستان حرکت میکنند. Mono با چراغقوهای که پیدا میکند میفهمد که تابش نور به این جسمهای مخوف، آنها را در همان نقطهای که هستند متوقف و ثابت میکند. گویا این نور آنها را یاد آخرین لحظهای که انسان بودهاند میاندازد. لحظهای قبل از جراحی که نور چراغ بزرگ اتاق عمل بر آنها تابانده شده تا آخرین قطره از انسانیت را از آنها جدا کند. سؤالی در اینجا مطرح است. این سؤال که دکتر چگونه انسانها را تبدیل به اجسامی بیجان و مانکن میکند اما بهنوعی آنها را زنده نگه میدارد؟ پاسخ این سؤال میتواند بر اساس فرضیهای باشد که اکنون به آن میپردازیم.
یکی از جنبههای داستان بازی که تا الآن به آن اشارهای نکرده بودیم، روح کودکانی بود که شکل و شمایلی سیاه داشتند و در جایجای بازی آنها را پیدا میکردید. این موجودات که بازی از آنها با نام Glitching Remains یاد میکند درواقع خاطراتی از گذشته هستند. روح اشخاصی که بدن آنها توسط سیگنالهای برج دزدیدهشدهاند اما در دنیای واقعی باقیماندهاند. این ارواح درواقع در زمان متوقفشدهاند. چیز جالبی که راجع به این ارواح وجود دارد این است که Mono این قابلیت را دارد تا آنها را در بربگیرد و مصرف کند و بهنوعی انرژی آنها را در درون خود جذب کند. حال دکتر با استفاده از صندلی برقداری که در زیرزمین بیمارستان وجود دارد، قربانیان خود را با جریان برق میسوزاند و آنها را مجبور میکند که به تصویری کشیده شده از سیگنال شوم خیره شوند. این فرایند قربانی را به کام مرگ میکشاند اما Glitching Remain او را در دنیای واقعی به دام انداخته تا بعداً به یک بدن میزبان جدید منتقل شود و مانکنهای ترسناک داستان ما را خلق کند.
دو قهرمان ما با گشتوگذار در بیمارستان و از سر گذراندن خطرهای بیشماری که در سر راهشان قرار گرفت، در موقعیت تعقیب و گریزی نهایی توسط خود دکتر قرار میگیرند. Mono با فرار کردن به داخل کوره مخصوص سوزاندن جسدها، دکتر را نیز به دنبال خود میکشاند و پیش از آنکه دستش به او برسد، از اتاق خارجشده و Six با بستن درب کوره و روشن کردن آن، دکتر را زندهزنده و مانند داستان معروف هانسل و گرتل میسوزانند. Six در این لحظه در مقابل دریچه کوره نشسته و با گرمای ایجادشده از کوره و سوختن دکتر خودش را گرم میکند. سپس دو قهرمان از بیمارستان خارجشده و خود را دوباره در بطن شهر و نزدیکتر به برج سیگنال پیدا میکنند. در این قسمت آنها برای اولین بار اهالی اصلی شهر را پیدا میکنند. این افراد که Viewers نام دارند به شکلی شوم به صفحه برفکی تلویزیونهای خود خیره میشوند و کاملاً تحت تأثیر سیگنال آن هیپنوتیزم شدهاند. برخی از آنها حتی برای نزدیکتر شدن به صفحه تلویزیون از جان خود نیز میگذرند و به کام مرگ کشیده میشوند. برخی از آنها نیز سیگنال منتشرشده از برج را آنقدر آرامبخش میدانند که خود را کاملاً در مقابل آن تسلیم نشان داده و پسازاینکه قدرتشان بهطور کامل توسط برج جذب شد، از بلندیهای ساختمانها به زمین سقوط میکنند. صورت آنها نیز کاملاً از شکل طبیعی خودش خارجشده و اثرات بلندمدت سیگنال برج بر محیط اطراف را بهخوبی نشان میدهد. دیدیم که اثرات سیگنال روی ساختمانهایی که از جنس سنگ و آهن هستند چقدر میتواند قوی باشد که منجر به خم شدن آنها شود، حال تصور تأثیر آن روی صورت که از جنس پوستواستخوان است چقدر میتواند هولناک باشد. سؤال دیگر در مورد لباسهایی است که در جایجای شهر باقیمانده و بهگونهای هستند که انگار جسمی که آنها را بر تن داشته ناگهان ناپدیدشده است. به این سؤال هم بهزودی پاسخخواهیم داد. با کمی گشتوگذار در Pale City، Mono تلویزیونی دیگر را میابد که مانند تجربه پیشین خودش، سیگنالی قدرتمندتر را ساتع میکند. این بار نیز با لمس صفحه تلویزیون او به داخل راهروی همیشگی کشیده میشود. این بار اما او موفق میشود به در انتهای راهرو رسیده و آن را باز کند اما بهزودی از کرده خود پشیمان میشود. با باز کردن در موجودی عجیب و قدرتمند در پشت آن قرار داشته که حالا آزادشده است. او شبحی قدبلند از یک مرد است که Thin Man نام دارد. همانند Mono،Thin Man نیز این قابلیت را دارد که بین دنیای واقعی و دنیای خیالی پشت صفحه تلویزیون سفر کند. او در لحظهای هولناک که ما را یاد فیلم معروف The Ring میاندازد از صفحه تلویزیون خارج میشود و به تعقیب دو قهرمان ما میپردازد. پس از پنهان شدن در اتاقخواب خانهای، متأسفانه Six جایگاه مناسبی را برای قایم شدن انتخاب نمیکند و توسط Thin Man ربوده میشود. پس از ربوده شدن Six شکلی شبح وار و مانند Glitching Remain های قبلی که دیده بودیم از Six باقی میماند و حقیقت مهمی را در داستان روشن میکند. تمامی ارواح بچههایی که تا اینجا ملاقات کردهایم حاصل اعمال Thin Man بوده است. او بدن آنها را جذب میکند و فقط خاطرهای کوچک از آنها را که در زمان قفلشده است باقی میگذارد. این سبک ناپدید شدن، لباسهای باقیمانده در سطح شهر را توضیح میدهد. برج قبل از اینکه بدن قربانیانش را تصاحب کند، ابتدا جانشان را همانطور که به صفحه تلویزیون خیره شدهاند ذرهذره میگیرد تا بدنشان تحلیل رود و انرژی آنها تمام شود. سپس Thin Man وارد ماجرا شده و بدنهای بیجان آنها را با خود میبرد. جایی که آنها میروند دیگر نیازی به وسایل اضافی نخواهند داشت.
Mono که بار دیگر تنها شده است این بار باقابلیت حرکت بین دنیای واقعی و مجازی به کمک صفحههای تلویزیون، از موانع سطح شهر عبور میکند تا راهی برای نجات Six پیدا کند. در تلاشهای خود او بار دیگر توسط Thin Man تحت تعقیب قرار میگیرد. روح باقیمانده Six اما در نشان دادن راه به Mono کمک میرساند و پس از تعقیب و گریز فراوان، Mono در خیابانی بارانی و بسیار نزدیک به برج از چاهی بیرون میآید تا برای آخرین بار با Thin Man ملاقات کند. در ظاهر Mono تسلیمشده است و همهچیزتمام شده اما او کلاه خودش را برداشته و تجمعی از انرژی را در اطراف خودش حس میکند. میدانستیم که او قابلیت حرکت در فضای مجازی پشت صفحه تلویزیون را دارد و همچنین میتواند انرژی Glitching Remain های باقیمانده را درون خود جذب کند. حال میفهمیم که او علاوه بر تمامی این قابلیتها، از خود Thin Man نیز قدرتمندتر است و درنبردی نفسگیر در خیابانهای بارانی شهر علیه او، Thin Man را شکست داده و او را به ذرههایی کوچک و ناپدید شونده تبدیل و برای همیشه نابود میکند. پس از از بین بردن Thin Man، Mono با استفاده از قدرت خودش به در ورودی برج نقلمکان میکند و در کمال تعجب، درهای برج به روی او باز میشود. انگار که برج انتظار او را میکشیده و به او خوشآمد میگوید.
داخل برج ظاهراً بعدی متفاوت از ابعاد دنیای واقعی دارد. جاذبه برای Mono که در داخل آن گشتوگذار میکند وجود دارد اما اشیا دیگر در هوا معلق هستند گویی جاذبهای برای آنها در کار نیست. نور صورتی و مهآلودی در فضا وجود داشته و پلکانهای متعددی Mono را به طبقات بالاتر برج هدایت میکنند اما ظاهراً این پلکانها پایانی ندارند. چیزی که Mono را در این برج شوم راهنمایی میکند، موسیقیای آشنا است. همان موسیقی که Mono برای بار اول هنگامیکه Six را در زیرزمین کلبه شکارچی پیدا کرد، شنید. درنهایت این موسیقی Mono را به سمت اتاقی که پر از اسباببازیهای مختلف است هدایت میکند. در این اتاق است که او طعم واقعی کابوس را میچشد. دوست او اکنون خودش تبدیل به یک هیولا شده است. او تحت تأثیر اراده برج شوم قرارگرفته و شکلی غولپیکر و هولناک پیداکرده است. او از یک جعبه موسیقی محافظت میکند و ظاهراً نسبت به آن بسیار حساس است. گویا این جعبه موسیقی تنها چیزی است که درد و شکنجهی او را التیام میبخشد. Mono درمیابد که این جعبه بهنوعی اراده دوستش را تحت تأثیر قرار داده پس با چکشی که پیدا میکند، آن را میشکند.
این عمل او Six را بینهایت خشمگین میکند و باعث میشود که برج شوم هم ماهیت واقعی خودش را کمکم نمایان کند. هنگامیکه Six در راهروهای برج با کینه و خشم به تعقیب Mono میپردازد، دیوارهای سنگی و سقفهای چوبی جای خود را به ارگانهای زنده و از جنس گوشت و خون میدهند. هر آنچه در این برج دیده میشود درواقع توهمی بیش نیست. درنبردی علیه Six؛ Mono با فریب دادن، او را از جعبه موسیقی دور میکند تا بتواند درزمانی که برای خود خریده است، جعبه را نابود کند. با هر ضربهای که Mono به جعبه موسیقی وارد میکند، Six ضعیفتر شده اما تهاجمیتر رفتار میکند و با هر ضربه او به مکانی تاریک منتقل میشود که در آن باید دری چوبی را با تبر بشکند تا به دوست شکنجه دیدهاش برسد. این نکته قابلتوجه است که Signal Tower میتواند برخی خاطرات را دوباره برای قربانیانش بازسازی کند. در مورد Mono خاطره وی هنگام شکستن درب زیرزمین در کلبه شکارچی و آزاد کردن Six مدنظر است و با آزاد کردن او از بند قدرت برج در زمان حال همخوانی دارد. برای Six هم خاطره جعبه موسیقی توسط برج انتخابشده است. تنها چیزی که به او درزمانی که زندانی بود آرامش میداد؛ اما در مورد Six، برج از این خاطره برای اثرگذاری و تحت سلطه درآوردن وی استفاده میکند و با وادار کردن وی به محافظت از شیء که او را به این برج وابسته میکند اراده او را در دستان خودش نگه میدارد.
پسازاینکه Mono ضربه نهایی را وارد میکند و جعبه موسیقی نابود میشود، برج کنترل خودش بر روی Six را از دست میدهد و او به شکل انسانی و عادی خود برمیگردد. پیش از پرداختن به پایان بازی، بهتر است در مورد شکل هیولا مانند Six و همینطور شکل واقعی Signal Tower فرضیههایی را بیان کنیم. وقتی دقیقتر برج را موردبررسی قرار دهیم، میفهمیم که این برج درواقع یک ارگان زنده است که به شکل یک ساختمان تغییر شکل داده و شکل ظاهری واقعیاش را از دید مخفی کرده است. برج انرژی موجودات زنده اطرافش را مصرف میکند و بدنهای آنها را نیز پس از گرفتن انرژی، از آن خود میکند. گوشت و خون بدن قربانیان به مجموعه گسترده ارگان زندهی برج اضافه میشوند و به قدرت و بزرگی آن اضافه میکنند. افرادی که در داخل برج گرفتار میشوند، بهمرور دیوانه شده و قسمت تیره و تاریک شخصیت آنها، شکلی فیزیکی به خود میگیرد. برج از این انرژیهای منفی و تاریک نیز تغذیه میکند. در مورد Six، ما خیلی قبلتر دریافتیم که قسمتی تاریک در شخصیتش وجود دارد. رفتارهای او در طول مسیر در کنار Mono مانند حمله وحشیانه به یکی از شاگردان مدرسه و به قتل رساندن او، گرم کردن خود با گرمای سوزاندن دکتر در کوره و صحنههایی دیگر از این قبیل این موضوع را هرچند غیرمستقیم به ما نشان داده بود. شکل هیولایی Six این تاریکیها را به شیوهای تصاعدی برای ما به نمایش گذاشت. موجودی عصبی و آشفته که تنها دلیل آرامشش همان جعبه موسیقی بود که برج در کمال بیرحمی از آن برای وابسته کردن Six به همین شکل کابوس وار استفاده کرد. درواقع برج این خاطره آرامشبخش را بهنوعی زندان برای او تبدیل کرد.
پس از آزادی Six دو قهرمان برای خروج از برج شوم شروع به حرکت میکنند. برج اکنون شکل واقعی خود را کاملاً نمایان کرده که ترکیبی از ارگانهای زنده و چشمهایی متعدد و ترسناک است. چشمهایی که در طول هر دو بازی سمبلهای زیادی از آنها را دیدهایم. چشمهایی که همهچیز را مشاهده میکنند و پشت سر تمامی کابوسهای واردشده به این دنیا هستند و برج نیز سراسر از آنها تشکیلشده است. Six از Mono جلوتر میافتد و پسازاینکه قسمتی از پلی که روی آن در حال دویدن بودند تخریب میشود، Mono با پرشی دستان Six را میگیرد. در لحظهای که شاید شوک به شما وارد شود، Six پس از مدتی که دستان Mono را نگهداشته است، او را رها میکند؛ اما چرا؟ به چه علتی Six تصمیم به خیانت به Mono را گرفت درحالیکه او در بسیاری از موقعیتها Six را نجات داد. آنچه از شخصیت Six در طول این بازی و بازی اول میدانیم این است که او یک بازمانده است و در هر موقعیتی، زنده ماندن خودش را بدون توجه به عواقب آن، در اولویت قرار میدهد. همچنین او از همان ابتدا نیز علاقه چندانی به مأموریت Mono در رابطه سیگنال و برج شوم داستان نداشت و صرفاً او را همراهی کرد. درواقع پس از فرار از کلبه شکارچی گویا Six به پوچی رسیده بود و رفتارهای زیرپوستیاش در طول بازی نیز این موضوع را تا حدی توجیه میکرد. نکته دیگر ماجراهای ترسناکی بود که او با Mono باوجود عدم علاقهاش پشت سر گذاشت. Mono باوجوداینکه در سناریوهایی ناجی او بوده، اما Six را درگیر ماجراهای هولناک و نفسگیر زیادی نیز کرده بود. در اولین رویارویی با Mono هم Six چندان به او اعتماد نکرد و ترجیح داد از او فرار کند که شکاک بودن وی را به تصویر میکشید. اگر به صحنههایی که Mono درگیر تلویزیون هست نیز دقت کنیم، علت اینکه Mono در دفعههای نخست از صحنه راهرو به بیرون کشیده شد، مداخله Six بوده که او را از صفحه تلویزیون دور کرد زیرا احساس کرد که او به سمت چیزی شیطانی و شوم کشیده میشود. Six از این میترسید که در نقطهای Mono تبدیل به موجودی شیطانی شود و برایش خطری جدید را رقم بزند پس تصمیم گرفت که او را رها کند؛ اما پس چرا در وهله اول تصمیم گرفت که برای چند ثانیه دست Mono را بگیرد؟
اگر به در خروجیای که در انتهای پل وجود دارد دقت کنیم، شکل عجیب آن را خواهیم دید که مشابه صفحههای تلویزیونی است که قهرمانان ما در طول داستان با آنها برخورد کرده بودند. Six هیچوقت نتوانسته بود که بهتنهایی از چنین دروازههایی عبور کند چون قدرتی که Mono داشت را در اختیار نداشت. در پایان بازی اول این موضوع را فهمیدیم که Six این توانایی را دارد که قدرتهای افراد دیگر را در خود جذب کند. در این سناریو نیز Six فقط بخش کوچکی از قدرت دوست جدیدش را از او میگیرد، مقدار کمی که برای فرار از پورتال پشت سرش بهتنهایی لازم داشت و سپس او را رها میکند. Secret Ending بازی که در صورتی برای ما به نمایش درمیآید که تمامی Glitching Remain های موجود در بازی را پیدا کنیم، به درست بودن این فرضیه کمک شایانی میکند. در این پایان ما مشاهده میکنیم که Six همانند Mono توسط صفحه یک تلویزیون از Signal Tower خارج میشود که نشان میدهد او بخشی از قدرتهای Mono را در خود جذب کرده است؛ اما این جذب قدرت، عواقبی را نیز برای Six به دنبال داشته است. قسمت خوب و پاک روح او ظاهراً در این پروسه، از بین رفته است همانگونه که درصحنه مشاهده میکنیم، Glitching Remain خود Six پس از چند لحظه ناپدید میشود و یک فضای خالی و پوچ در درونش به وجود میآورد. یک عطش سیریناپذیر و تاریک در درون او شکلگرفته است که همگی ما در بازی اول با آن آشنا بودیم. اگر با دقت به صداهایی که در این صحنه از درون بدن Six خارج میشود گوش کنیم، جمله ” Feed Me” را خواهیم شنید.
اینجا است که متوجه میشویم، داستان بازی دوم وقایع قبل از بازی اول را روایت میکند و درواقع یک پیشدرآمد برای بازی اول است. Six سپس به محل بازی اول میرود، جایی که باید این عطش بیپایان درونش را که بهواسطه از دست دادن بخشی از روحش ایجادشده سیر کند. اینکه بارانی زردرنگ معروف Six در ابتدای داستان بر تنش نبود و یا قدرتهای ماوراییاش که در بازی اول از آن استفاده میکرد را در طول این بازی در اختیار نداشت همگی دلیل محکمی برای توجیه مقطع زمانی بازی است که قبل از بازی اول قرار دارد.
اما سرنوشت Mono که توسط Six رها شد به کجا رسید؟ او اکنون در اعماق برج اسیرشده است و در کنار انبوهی از گوشت و خون و چشمهایی که شکل واقعی برج هستند، قرار دارد. او با نشستن بر روی صندلیای و استفاده از قدرتهایش، دوباره برج را به شکل عادی و غیرواقعی خودش که شبیه ساختمان است بازمیگرداند؛ اما متأسفانه پایانی خوش در انتظار او نیست. او که اکنون راهی برای فرار ندارد، سالها در برج زندانی خواهد ماند در طول این مدت نیز برج، بدن و ذهن او را تسخیر و آلوده میکند. برج اکنون با استفاده از قدرتهای Mono سیگنالی قوی را منتشر میکند تا قربانیان جدیدی را به کام خود بکشاند و در طرفی دیگر، Mono که در سوگ خیانت دوست جدیدش قلبش شکسته و تیره شده، بهآرامی بزرگ میشود تا درنهایت تبدیل به Thin Man شود. درواقع او همواره خود Thin Man بوده است. داستان این بازی یک چرخه و لوپ بیپایان است. قدرتهای Mono درواقع علت اصلی پدید آمدن این دنیای کابوس وار هستند. Mono در ابتدا پاک و معصوم است و برای بهتر کردن شرایط، به Six کمک میکند و Thin Man را شکست میدهد؛ اما خیانت Six به او، خوبی را در Mono میکشد و عصبانیت و نفرت را درونش پرورش میدهد. عصبانیت و نفرتی که حال برج شوم از آن سوءاستفاده کرده و توسط آن دنیا را به جهنم تبدیل میکند.
سؤال دیگر این است که چگونه نسخه کودک و بزرگسال Mono همزمان در کنار هم وجود دارند؟ Thin Man در اصل یک سیگنال تلویزیونی است و سیگنالهای تلویزیونی تا زمانی که دستگاهی وجود داشته باشد تا آنها را مخابره کند، به زمان وابستگیای ندارند همانطور که ما فیلمهای چندین سال پیش را اکنون میتوانیم در گیرندههای خودمان مشاهده کنیم. Thin Man که ماهیتی اینچنینی دارد نیز میتواند در گذشته، حال و حتی آینده سفر کند و محدود به زمان نباشد. تنها چیزی که لازم دارد این است که فردی او را از زندانی که در آن اسیرشده است آزاد کند، پس با سفر در گذشته و فریب دادن نسخه جوانتر خودش، به این هدف میرسد. صحنههایی که Mono در تلاش برای رسیدن به انتهای راهرو و باز کردن در مشاهده کردیم، درواقع همین تلاش برای آزادسازی Thin Man در دنیای واقعی بودهاند.
Thin Man پس از آزادی تلاش میکند تا هم Six و هم Mono که کودکی خودش است را از بین ببرد تا با این کار این به چرخه شومی که ایجادشده است پایان دهد. در این صورت دیگر Six نمیتواند به او خیانت کند و درنتیجه، Mono نیز برای سالیان طولانی در داخل برج زندانی نمیشود. همچنین دنیا از این شکل کابوس وار و نابودشده نجات پیدا میکند چراکه برج دیگر نمیتواند از قدرتهای Mono برای نابودی دنیا استفاده کند؛ اما متأسفانه Thin Man همواره از نسخه جوانتر و قدرتمندتر خودش شکست میخورد و چرخه تا ابد ادامه پیدا میکند و Mono همواره زندانی برج باقی میماند.Thin Man در حقیقت همواره تلاش در نجات Mono را داشته است اما اراده او برای نجات خودش، اندازه اراده کودکیاش برای نجات Six قوی نبوده و به همین خاطر است که همواره شکست میخورد.
درنهایت باید گفت پیچیدگیها و مرموز بودن داستان بازی کاملاً شایان تقدیر است. شاید بسیاری از جزییات از چشم ما افتاده باشد و حرفهای زیادی برای گفتن باقیمانده باشد اما تا همینجا هم مقاله طولانیتر از حد معمول گشته است. بازهم تأکید میکنم برخی مطالب گفتهشده فرضیههایی در مورد داستان بازی است و ممکن است صحیح و دقیق نباشد؛ اما چیزی که واضح است مهارت سازندگان بازی در روایت داستانی پیچیده و درعینحال جذاب و سرشار از رمز و راز در دنیایی تاریک و ترسناک است. دنیایی که شاید کمی شبیه دنیای واقعی خودمان باشد.
نوشته داستان بازی Little Nightmares II اولین بار در پارسی گیم پدیدار شد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
شما باید وارد شوید تا نظر بنویسید.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0